این داستان: جدا وات دو یو وانت؟

ساخت وبلاگ
وی را در اواسط بیست و یک سالگی چندین وی بود؛ جداً میگم! یک وی درس داشت، یک وی به راز گل سرخ می اندیشید، یک وی گشنه بود! یک وی گردنش درد می کرد، یک وی نمیدانست کجا بنشیند! حتی یک وی بود که می خواست برود سینما! و یک سری ویِ دیگر! تعدد ویایا به حدی زیاد بود که وی تا یک ظهر در رخت خواب باقی ماند و تظاهر به خواب نمود بلکه خفه شوند! سپس از رخت خواب در آمد وی گرسنه را غذا خوراند، حوله گرم روی گردنِ ویِ گردن درد گذاشت! به ویِ درس دار اهمیتی نداد و نشست ساعت ها با آن وی که به راز گلِ سرخ می اندیشید سعدی خواند این داستان: جدا وات دو یو وانت؟...
ما را در سایت این داستان: جدا وات دو یو وانت؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2nafashaye-noghrei6 بازدید : 182 تاريخ : جمعه 23 مهر 1395 ساعت: 20:41

نه تنها نوشتنم نمیاد، بلکه هیچی!! جدا هیچیا؛ فقط یه نکته پاتولوژی بگم :)) یه حالتی هست توی قلب، یه قلبی که به هر دلیلی مثل تنگیِ دریچه یا وختی ریه جواب نمیده و یا هر چیز دیگه ای، مجبور باشه زیاد کار کنه؛ هی کار کنه و هی بیشتر کار کنه تا اون نقص رو جبران کنه! بزرگ میشه، بهش میگن هایپرتروفی، سلول هاش بزرگتر میشن و انقباض بیشتر و بازدهی بیشتر و ..! تا کی؟ مسئله همین جاست! واقعا تا کی؟ تا یه جایی این تغییر برگشت پذیره ولی اگه اون نقص جبران نشه، اگه زود به داد سلول های تغییر حجم داده نرسیم، قلب شات داون میکنه! و تمام همین دیگه! سعی کنین زود به داد خودتون برسین کلا؛ این داستان: جدا وات دو یو وانت؟...
ما را در سایت این داستان: جدا وات دو یو وانت؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2nafashaye-noghrei6 بازدید : 177 تاريخ : سه شنبه 20 مهر 1395 ساعت: 13:52

١٧٩. امروز آلارم گذاشته بودم برای هفت و چهل؛ یعنی یه ساعت دیر تر از حد معمول! شعله زیر کتری رو که روشن کردم یه نیگا به ساعت انداختم و متوجه شدم جریان چیه؛ خاموشش کردم و رفتم زیر پتو مچاله شدم ١٨٠. پتو پیچ نشسته بودم چای میخوردم، پرسیدم چیکار میکنی؟ گفت نشستم جلوی کولر موهام خشک شه برم بستنی بخرم! مقایسه کنید بندرعباس و مشهد را :|   ١٨١. ای امام رضای مهربون [لبخندِ دندونی] اگه اینجارو میخونی؛ توروخدا باهام قهر نکن!! خودت شاهدی من میخواستم امروز بیام اما نشد! قول میدم سعی کنم این هفته بیام حرم، مواظب خودت باش؛ فعلا ١٨٢. ای دوستِ مجازیِ دو سال و نیمه من؛ دلم این داستان: جدا وات دو یو وانت؟...
ما را در سایت این داستان: جدا وات دو یو وانت؟ دنبال می کنید

برچسب : از هر دری وری, نویسنده : 2nafashaye-noghrei6 بازدید : 198 تاريخ : شنبه 10 مهر 1395 ساعت: 12:47

+ در تاریکی بشنوین! له شین؛ و حتما اگه متوجه نشدین چی میخواد بگه برین ببینین چی میخواد بگه! جدی میگم؛ خیلی فوق العاده ست لعنتی ++ آیینِ تقوا ما نیز دانیم؛ لیکن چه چاره با بخت گمراه +++ راست میگه بخدا؛ منم آیین تقوا بلدم، ولی دست نمیده ازش استفاده کنم ++++ واقعا نیاز دارم یه پیرِ فرزانه راهنماییم کنه! دارم دیوونه میشم؛ این داستان: جدا وات دو یو وانت؟...
ما را در سایت این داستان: جدا وات دو یو وانت؟ دنبال می کنید

برچسب : اي بخت سركش, نویسنده : 2nafashaye-noghrei6 بازدید : 175 تاريخ : جمعه 9 مهر 1395 ساعت: 5:09

این داستان: جدا وات دو یو وانت؟...
ما را در سایت این داستان: جدا وات دو یو وانت؟ دنبال می کنید

برچسب : تاریکی,تاریکی شب,تاریکی سه روزه زمین,تاریکی زمین,تاریکی 3 روزه زمین,تاریکی عشق,تاریکی مطلق,تاریکی چیست,تاریکی در خواب,تاریکی چشم, نویسنده : 2nafashaye-noghrei6 بازدید : 152 تاريخ : يکشنبه 4 مهر 1395 ساعت: 15:58

افتتاحیه آتلیه عکاسی باید مراسم جالبی باشه؛ یعنی میدونی من فکر می کردم جالبه، هنوز هم فکر می کنم که هست! یعنی دید مثبتم رو از دست ندادم هنوز! نمدونم این چرا اینجوری بود دلم میخواست پیراهن و شلوار طوسی و تونیک نارنجی بپوشم و موهام رو ببافم؛ و ژست هنری و این حرفا ولی خب قبلش باید میرفتم یه جای رسمی و این صوبتا جایز نبود تو اون جمع اصلا! خلاصه که نهایت هنرم یه دستبند چوبی بود :)) البته شبیه افتتاحیه آتلیه عکاسی نبود اصلا، یه چیزی در حد پیکنیک حتی؛ نمدونم چرا بچه با خودشون آورده بودن مهمونا؛ مجریِ ماجرا هم از اون بی نمک ها بود که هی از حضارِ گرامی کفِ مرتب می این داستان: جدا وات دو یو وانت؟...
ما را در سایت این داستان: جدا وات دو یو وانت؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2nafashaye-noghrei6 بازدید : 182 تاريخ : يکشنبه 4 مهر 1395 ساعت: 15:58

دقیقا از همون روزی که از آقای ق پرسیدم چرا ما تابع یا نمدونم نمودار تانژانتی رو رسم نمیکنیم و اون همونجوری که پرتقال میخورد مجبورم کرد یک ساعت و نیم بیست تا نمودار تانژانتی رو براش رسم کنم، تصمیم گرفتم کنجکاویم رو کنار بذارم و سوالی رو که جوابش به درد عمم هم نمیخوره هیچوخت نپرسم! اگه این رو امتحانش کنین متوجه میشین که نود درصد مکالمه های روزانتون از دست میره، شاید هم بیشتر! و شما تبدیل میشین به یه چیزی شبیه ابوالهول و خیلی جالبه که تابستون قبل مامان معتقد بود من باید به روانشناس مراجعه کنم ولی الان معتقده که بیمارستان روانی به مدت شیش ماه ممکنه بتونه این داستان: جدا وات دو یو وانت؟...
ما را در سایت این داستان: جدا وات دو یو وانت؟ دنبال می کنید

برچسب : rsl fight song,rsl fiber systems,rsl fireworks 2016,rsl financial group,rsl final score,rsl fight song lyrics,rsl file,rsl finals,rsl field,rsl fifa 16, نویسنده : 2nafashaye-noghrei6 بازدید : 183 تاريخ : يکشنبه 4 مهر 1395 ساعت: 15:58

دلم یه نامه میخواد، اینجوری مثلا: فلانیِ عزیزم! سلام اینجا هوا ابریست ولی باران نمی بارد؛ مرده شور آسمان بی ابر و ابری که نمی بارد را ببرد!! دیروز رفته بودم قهوه بخورم گفتم شاید حالت بد شود، دمنوش به خوردم، شاید هم سیب!! همان جایی که بیسکوییت های ادویه ای دارد، همان هایی که گفته بودی مزه بیسکوییت های شنل قرمزی را می دهند؛ حتما راست گفته بودی! آره دیگه خوب میشد اگه پسر همسایه بغلی با نیزه ش رو سنگ یا پوست گراز حتی برام نامه می نوشت میذاشت پشت درِ غار، بعد فرار میکردیم میرفتیم هفت هشت تا رشته کوه اونور تر تو یه غار کوچولو باهم زندگی کردیم!! البته متن نامه ی این داستان: جدا وات دو یو وانت؟...
ما را در سایت این داستان: جدا وات دو یو وانت؟ دنبال می کنید

برچسب : در نامه ای به دخترم خواهم نوشت, نویسنده : 2nafashaye-noghrei6 بازدید : 171 تاريخ : يکشنبه 4 مهر 1395 ساعت: 15:57

١٧٣. من تا حالا هیشوخت تو هیچ سینمایی ردیف سیزدهم نشسته بودم؛ گردنم هنوز درد میکنه! واقعا وضعیت غیر جذابی بود! یه خانومی هم بغل دستم نشسته بود زجه میزد علناً؛ خیلی دلم میخواست زمین زیر پاش نشست میکرد میرفت پایین ١٧٤. واقعا نمیفهمم چرا نمیخوابم! چرا اینجوری میخوابم؛ دیشب ساعت چهار پاشدم جواب پی ام دادم، یادم نیست هیچی ١٧٥. رویکرد جدیدم اینه که کلا غذا درست کردن رو بذارم کنار! حیف ماده و انرژی؛ شنبه میرم با این رستورانه قرارداد میبندم، فقط باید بهش بگم که مرده شور تهدیگ هاتون رو ببره لطفا :/ ١٧٦.  روز عید قربان یکی پست گذاشته بود عید من، نوروز است. زیرش این داستان: جدا وات دو یو وانت؟...
ما را در سایت این داستان: جدا وات دو یو وانت؟ دنبال می کنید

برچسب : از هر دری وری, نویسنده : 2nafashaye-noghrei6 بازدید : 204 تاريخ : يکشنبه 4 مهر 1395 ساعت: 15:57

اولین روز از ترمِ پنجم را با صدایِ کلفت و نخراشیده یِ مردِ قد بلند و یقه بسته ای آغاز می کنیم که میتوان عکسش را جلویِ کلمه وقیح در فرهنگ لغت برای فهم بیشتر چاپ کرد! لبخندمان روی لب می خشکد و وحشت زده از خیابان های کشورِ امنمان رد می شویم! ما ١٦٥ سانتی هستیم و ٤٥ کیلو؛ آن ها ١٨٠ سانتی و ٩٠ کیلو! اینجا باید از همه بترسیم! شیخ و ارازل و حتی پسربچه ها!! اینجا همیشه از همه جا صدای متلک می آید، صدای موعظه، صدای دعوا،،! مرده شورِ امنیتِ مرزها! + کاشکی میفهمیدن! کاشکی دین رو میفهمیدن! کاشکی همه چی رو به گند نمی کشیدن! ++ اولین روزمون مزه زهرمار میداد! +++ خیلی جالبه که ا این داستان: جدا وات دو یو وانت؟...
ما را در سایت این داستان: جدا وات دو یو وانت؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2nafashaye-noghrei6 بازدید : 192 تاريخ : يکشنبه 4 مهر 1395 ساعت: 15:57